Saturday, October 2, 2010

من می ترسم

من می ترسم از هوایی که انقدر گرم است و پاییز است . . . ه
می ترسم از ابرهایی که نیستند و باران هایی که نمی آیند . . . ه
من می ترسم از روزمرگی که دارد دامانم را می گیرد و دیگر عشق زندگی ام از دیدن من هیجان زده نمی شود و دیگر حرفی نداریم برای گفتن ، که این رابطه دارد مثل مرداب می شود . . . که حرکت نمی کند به جلو ، اگر هم می کند سرعتش کم است. خیلی کم . . . ه
می ترسم از اینکه ناگهان همه ی دخترک های کلاس عروس می شوند . . .  که زود است. خیلی زود . . .ه
می ترسم از دعوا های مادرم و مادرش ، که فردای من است . . .ه 
  می ترسم از این بی اشتهایی . . . از این مرگ تدریجی.ه
می خواهم بهش بگویم که وبلاگم را بخواند که نمی توانم . . . که می ترسم . . . که از این همه اعتراف.ه
ای کاش که خودش می خواند . . . که نمی دانست این منم. که فقط حدس میزد و هیچوقت نمی فهمید.ه
و می ترسم از پیغامکی که به گمانم پریروز فرستادم که همان لحظه بعدش پشیمان شدم . . . که نمی دانستم آیا تنها و آزادم یا در رابطه و متعهد به آن . . . که آیا این خیانت است یا نه . . . و پشیمان که مدت هاست روابط مجازی را ترک کرده ام که حتی یک خاطره ی خوب هم ندارم از آن و تنها یک لحظه درماندگی و تنهایی بود که مرا واداشت. ببخشید دوست عزیزی که حتی اسمت را هم نمی دانم!

1 comment:

  1. man ham az bishtar e inha ke gofti mitarsam!
    + mitarsam az nakh haye bishtare cigari ke har rooz dood mishavad... beyne angoshtane doost dashtani tarin doostanam; ke ba ta mama shodane har nakh, omid e ma be vojood e farda ha kam tar o kam tar mishavad.

    ReplyDelete