چشمانم می سوزند، از اشک هایی که آمدند و همین طور آن ها که نیامدند. زیر دوش تنها جایی بود که توانستم بدون ترس از اینکه کسی مزاحمم شود یا کسی صدای گریه ام را بشنود و یا کسی خیسی صورت و چشمانم را ببیند، گریه کنم که باز هم مادرم آمد که چرا انقدر طولش می دهی؟!!!
I had a reoccuring nightmare of me being naked or urinating in public. and it interprets as lack of privacy. now I see why!
ناراحتم ... خیلی زیاد. می توانم بگویم در یک ماه گذشته هیچ وقت انقدر ناراحت نبودم. و سخت است وقتی که سر کلاس نشسته ای و گریه ات می گیرد و حدود 30 و خرده ای جفت چشم می توانند ببینند تو را.
دوستانم خیانت کرده اند بهم. یعنی احساسش برای من این گونه بود حتی اگر خود عمل هم این طور شنیده نشود.
خانوم سین، شما که با هر کس که بخواهی می توانی ارتباط برقرار کنی و دوست شوی. آخر چرا آقای واو؟! من در کل این دانشکده از یک نفر خوشم آمد و داشتم با آرامش و سر فرصت قدم هایم را برای ارتباط بر می داشتم که شما سر رسیدی. دوست عزیزم شما می گویی که حتی خوشت هم نمی آید ازش! خب چرا می روی باهاش حرف می زنی و می خندی که بعد توی راهرو به هم سلام کنید؟! که ناتوانی مرا به رخم بکشی با تواناییهایت؟! که بگویی من حتی با کسی که ازش خوشم هم نمی آید دوست می شوم و تو حتی با کسی که دوستش داری هم نمی توانی هیچ غلطی بکنی؟! نمی دانم شاید هم خیلی تقصیر شما نیست. تقصیر من است که فکر می کنم همه صبر می کنند تا من به اهداف طولانی مدتم برسم. که فکر میکنم حداقل دوستانم برای من و خواسته ها و نگرانی ها و مشکلاتم احترام قائلند. که ساده بودم که تا قبل از اینکه من توجه شما را به آقای واو جلب کنم، اصلا متوجه حضورش هم نمی شدید. بله شما حق دارید با هر کسی که بخواهید دوست شوید. اما من کسی نیستم که بایستم و مبارزه کنم. که با شما بر سر جلب توجه آقای واو بجنگم. من کسی نیستم که بر سر یک پسر با کسی بخواهم بجنگم.
نمی دانم کمی هم از دست آقای واو ناراحتم که من این همه نگاهش کردم و هیچ اتفاقی نیفتاد و یک روز حرف زدن شما سلام کردن در راهرو را در پی دارد. باشد اگر شما را ترجیح می دهد من قبول می کنم و کنار می روم. حتی اگر شما هم ازش خوشتان نیاید! دیگر حتی دلم نمی خواهد نگاهش کنم.
و خانوم میم! شما که از خانوم سین طرفداری می کنید و با تمام قلبتان ایمان دارید که من خودم به تنهایی موفق نمی شوم! شما هم دیوانه کردید مرا. که هر چه می کشم، که نه ،حداقل نصفش تقصیر شماست که نه تکلیفتان با خودتان روشن است نه با من. که انگار یخ زده اید در جایتان و هر چه من نشانه و خط و تیک و تاک و از این داستان ها به میان می آورم، اصلا انگار نه انگار و بعد که من تصمیم می گیرم که حرکت کنم و بی خیالتان شوم و یک منبع عاطفی دیگر پیدا کنم برای نیازهایی که پاسخ داده نمی شوند می پرسید: ما خوبیم با هم؟ چیزی شده؟!
اما از همه بیشتر از دست خودم ناراحتم. از ناتوانی هایم . . . از اینکه نمی توانم با وجود همه مشکلاتم تغییری ایجاد کنم در وضعیتم.
خسته شدم. و خوانده نشدن این بلاگ هم کمکی به من نمی کند!
می دانم که فردا از نوشتن اینها پشیمان خواهم شد و به خصوص اگر یکی از اینهایی که راجع بهشان اینجا نوشتم اینرا بخواند. چون اینهایی که نوشتم فقط و فقط احساس هایم است که هیچ فکری هم پشتشان نیست و فکر کنم که قصد ناراحت کردنشان را هم ندارم. البته شاید در لحظه دلم بخواهد انتقام بگیرم به خاطر این همه ناراحتی که به من وارد شد و این همه اشکی که از عصر تا حالا ریخته ام ، ولی در کل دلم نمی خواهد ناراحت شوند. به خصوص شما خانوم میم! که می دانید خیلی دوستتان دارم
یک لیوان آب هویج بستنی، یک نخ مارلبورو لایت و یک آهنگ از آر ای ام کمک زیادی کرد به بهتر شدن حالم!
ReplyDelete*R.E.M. "everybody hurts"
من خیلی اهل لیریک گذاشتن نیستم. اما شاید این یکی را گذاشتم.