Thursday, September 30, 2010

not again!

She is giving me signs but signs are not real. You can't rely on signs . . . you can not build a relationship based on just signs!
Signs could be made by your mind , could be misinterpreted.
Signs are not enough for me, I need something more . . . I need to be talked to I need words, straight forward.
I mean I've told her everything. I only haven't told her that I want to sleep with her, yet! but other than that I've said exactly how I feel and what I want.
wow! It's so hard! I'm like always guessing, thinking, try & erroring! but hopefully worth it.    

Tuesday, September 28, 2010

I've got all my life to live
I've got all my love to give
And I'll survive
I will survive, hey hey


will I?!
I'm in love! i can't eat anything and constantly losing weight. it's not unconscious though, I've chose to be like this. And I've chose to be in love. but it's great. . . and hard . . . and sad . . . and great! 
and I'm not so sure if I will survive after her.

Tuesday, September 21, 2010

اشیای نورانی در آسمان تهران پایان

OK, the whole thing was a little embarrecing but a good experience.
first of all, it's the human imagination! wow...! it's just incredible! (and now I miss UFO's! after 3 nights they became part of my life.)
and also another thing that is really amazing is that how people became so close to each other in extraordinary situations! for the 2 hours that me and my father were watching these things and actually believed they're UFO's(!) I experienced a really strong bound with my father. something that you don't feel in normal situations.
oh god . . . ! I really wish it wouldn't end this way! I was enjoying it. :D
this is a proof that there were other people thinking like us just visit the link :
http://ufolove.wordpress.com/2010/09/16/%D9%85%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B4%D9%8A%D8%A7%D8%A1-%D9%86%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%8A-%D9%86%D8%A7%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86/

اشیای نورانی در آسمان تهران 2 (سه شنبه 30 شهریور89

دوستان باور کنید اینها بشقاب پرنده ای یوفو ای چیزی هستند!!!
امشب دوباره دیدیمشان. امشب یکی بود و بی نهایت عجیب تمام مشاهداتی که ذکر می کنم با دوربین دوچشمی و در تهرانَ،        شهرک غرب دیده شده است.
مکانش در آسمان جنوب و غرب تهران و حوالی فرودگاه مهرآباد یا امام خمینی بود.
عجیب ترین قسمت این اشیا نورهایی است که از خود ساطع می کنند. نورهایی به رنگ های مختلف و با توالی و روشن شدن های مختلف. یعنی توالی منظم ندارد گاهی نور قرمز چشمک می زند و گاهی تند و گاهی کند و گاهی هم رنگهای مختلف روشن می شوند انگار که پیامیهایی مخابره می کنند.
و در آسمان ساکن است و حرکت دورانی دارد و کاملا انگار یک جسم مدور است با نورهای متقارن.
و در لحظاتی به نظرم آمد که یک جسم میله ای شکل است که افقی در آسمان است و به همان حالت افقی می چرخد و نور هایی روی سطح میله است که بسته به موقعیت که بر اثر چرخیدن دارد یک نور و به مرور که طول میله به جای قطر آن دیده می شود تعداد نورها زیاد می شود.
و زمانی هم که داشت ارتفاع کم می کرد کاملا افقی فرود آمد.
خیلی خیلی عجیب است. دوستانی که تلسکوپ دارند یک کمکی بکنند و ما را در جریان بگذارند.

Monday, September 20, 2010

it's 11 pm and I'm feeling hyperactive. I feel like I should jump around the house. I don't know why is it but I guess I should blame it on the big amount of chocolate I ate just an hour ago.
I did some sit ups, some push ups, and even a headstand. but still having a lot of energy to spare.
I might also try to vacuum clean my room. oh no my dad just went to bed so I can't do that.
OK . . .  any idea?
I'll try some yoga. that might work, right?

Saturday, September 18, 2010

یادمه یه زمانی بود که پماد ویتامین آ دوای هر دردی بود . . . . . . ه

Friday, September 17, 2010

این تابستان کلی فیلم خوب دیدم که دو تاش از نظر حرفی که برای گفتن داشت و نحوه ی گفتنش برام جالب بود. من خیلی فیلم بین حرفه ای نیستم یعنی فیلم زیاد می بینم اما خیلی از مسایل تکنیکی سر در نمی آرم و خیلی هم وارد این جزییات نمیشم و خیلی هم روی انتخاب فیلم هایی که میبینم وسواس به خرج نمی دم. یه فیلم بین معمولی که بعضی فیلم ها از نظرش خوبن.
      "The box"    یکیش فیلم     
بود که ممکنه که رنکینگ ای ام دی بیش خیلی بالا نباشه ولی دیدنش یه چیز هایی رو بهم یادآوری کرد که ممکن بود کم کم فراموششون کنم. و اینو بهتون بگم که من هم اول فیلم یه ذره دلم می خواست که دکمه رو فشار بدن و فکر می کردم که اونقدر مهم نیست.
   "Avatar"  فیلم دیگه ای که دیدم و بر خلاف اتنظارم خیلی خوشم اومد ازش  
بود و خلاف انتظارم چون من معمولا از فیلم هایی که انقدر جلوه های ویژه دارند و انقدر از حقیقت بدورند خوشم نمیاد اما این یکی با همه غیر واقعی بودنش خیلی خیلی واقعی و شبیه زندگی ما بود و حرفی که برای گفتن داشت در کنار جلوه های ویژه ی و خلاقیت فوق العادش مجموعه ی خیلی خوبی ساخته بود. اگر این فیلم را ندیده اید بیش از این فرصت رو از دست ندهید فقط حواستون باشه نسخه ی با کیفیتش رو ببینید.  


 

Wednesday, September 15, 2010

اشیای نورانی در آسمان تهران

ما همین الان متوجه حضور و مانور سه شی نورانی ناشناخته در آسمان شدیم. نمی توانم مکان دقیقشان را تعیین کنم ولی در شهرک غرب به سمت جنوب که بایستید در سمت راست ماه و کمی پایینتردیده میشوند یعنی بالاترینشان هم سطح ماه است و بقیه پایینتر که دو تای آنها ساکن و دیگری متحرک است. چراغ های چشمک زن سبز و قرمز و آبی که یقینا متعلق به هواپیما نیستند که هواپیما طولانی مدت در آسمان نمی ایستد و هلی کوپتر هم گرچه می تواند بایستد ولی دلیلی ندارد که چند ساعت ساکن بایستد.
هیجان زده ام!
ساعت 11 شب چهارشنبه
اگر شما هم دیدینشون یا می دونین چی هستن بگین.

Tuesday, September 14, 2010

قهوه تلخ

آقای مدیری خیلی مرسی و خسته نباشید. دوسش داشتیم زیاد. و امیدوارم این حرکت و حرفای شما بتونه کم کم فرهنگ کپی رایت رو جا بندازه. ما هم سعی می کنیم کمکتون کنیم و از حقوق این اثر دفاع کنیم.
و یه نصیحت کوچک، مشاور روانشناسی خیلی خیلی می تونه کمک کنه به مشکلاتی که ازشون رنج می برین. و دوستای خوب.
امیدوارم زودتر حالتون خوب بشه. دوستتون داریم.
http://www.ghahvetalkh.net/
Oh my God! something is just killing me. . .  it's like a guilt but more depressing and . . . I don't know. something towards the human being or just                  me. I don't know . . . can't really figure out what it is. a weird feeling, a fear.
you like someone so very much and in a particular way and you feel like it's mutual but they just don't act like it. you don't know if she isn't feeling that way about you or just afraid to show it or . . . I don't know and I don't know how should i act upon it. should I continue showing my feelings or it'd just freak her out ... or make me look desperate (well I am, a little.) and no one likes a stalker.
I'm so confused, I so very badly want to take this relationship to a next level and what if she wants to be just friends?  just friends is not enough for me anymore and yet I don't wanna loose it.
and what if I'm wrong . . .? huh...?  what if I should remain just a friend? I mean I can't force other people to do what I want.
Oh my God! I am dying and making no sense I guess.
what should I do?!!

Friday, September 10, 2010

در بالکن ایستاده بود. نگاهش رو به آسمان . . . به برج میلاد . . .  به انفجار بی صدای رنگ ها که گاهی انقدر نزدیک بودند که نا خودآکاه قدمی به عقب می رفت.
شادی کودکانه اش با هیچ چیز از بین نمی رفت از جمله شکایت های مادر و پدرش. برایش مهم نبود چه کسی با چه مقامی و با کدام انگیزه های عوام فریبانه ای و به چه مناسبت مذهبی نا مهمی و با چه محصولات بی کیفیت ساخت چین این کار را میکند. 
فقط زیبایی رنگ و نور بود و هیجان صدای بلند که با چند ثانیه تاخیر از جا می پراندش!!ه

سفیدها از همه بهتر بودند! سبز ها و قرمز ها کوچکند و کمی مصنوعی ولی سفیدها...!!!ه

Bella Swan

guys do you love Bella Swan from twilight?  I mean she barely reveals anything and even I'm in love with her!
what is it?! Is it that mystery in her eyes and that look as if she's in pain? or the gorgeous hair? or the fact that she's dating a totally hot vampire and also an even hotter werewolf?                                                                     
anyways watching twilight is such a turn on for me because I am attracted to all 3 of them!    it's really good!!:D    
I tried to put a picture of her in here but didn't work... don't know what the reason is though.

Thursday, September 9, 2010

socially retarded! (not really... :D)

I generally have problems being in social interactions. . . I hope this blog would help me learn  how to be interesting to people and how to connect with them and make new friends.

Wednesday, September 8, 2010

back to school!

  با اینکه سال چهارم دانشگاه هستم، هنوز هیجان و استرس اول مهر رو دارم! تازه از الان دارم کیف و وسایل دیگه ام رو برای دانشگاه آماده می کنم. 
هنوز دلم می خواد کیف و کفش و لباس نو داشته باشم برای شروع سال تحصیلی! ه
تا الان انگشتر نو و لوازم آرایش نو و مانتو و مقنعه خریدم برای شروع دانشگاه و خوشحالم.
می دونی بیشتر اون تصویریه که از خریدن اینا حاصل می شه یعنی تو فکر می کنی که اگه این مانتو رو بپوشم و این آرایش رو بکنم یه آدم دیگه می شم با این خصوصیات و با این دوست ها و روابط. یعنی وقتی یه چیزی می خری خود اون چیز مهم نیست تصویری که داره ارایه می کنه برات مهمه.
البته با وجود اینها یه چیز هست که اذیتم می کنه و اون اختلاف طیقاتیه. یعنی دلم نمی خواد چیزی داشته باشم که عزیز ترین دوستم نمی تونه داشته باشه.
و با اینکه من از طبقه مرفهم انقدر اذیتم می کنه که حاضر باشم بیام پایین تا به بقیه برسم و این اختلاف رو کمش کنم.



Friday, September 3, 2010

Hi

 I just made a blog that no one's gonna read! because it's a blog in blogger and with an English title and name, which I probably will be posting in Persian in it! so that the Persian speaking people won't find it and the English speaking people won't understand it!! it was not my intention , but kinda just happened  . . .
anyways, wish me luck! :)